تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 2383
بازدید کل : 32792
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



جامعه مجازي رازعشق

مژده                مژده
وبلاگ عاشقانه razeeshgh.loxblog .com  تبدیل به سایت شد
 سلام دوستان عزیز

جامعه مجازی راز عشق به امکانات بی نظیر در نوروز 91 راه اندازی شد

از امکانات این جامعه مجازی: چت خصوصی و چت روم پیشرفته، اشتکراک گذاری مطالب، موزیک، عکس و ویدیو، تالار گفتگو فوق پیشرفته، ايجاد آزمون و...

همین الان میتونید عضو جامعه مجازی ما شوید
razeeshgh.ir

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 21 بهمن 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلام ای غم

بيا تا ليلي و مجنون شويم افسانه اش با من

بيا با من به شهر عشق رو كن خانه اش با من

بيا تا سر به روي شانه ي هم راز دل گوييم

اگر مويت چو روزم شد پريشان شانه اش با من

سلام اي غم سلام اي آشناي مهربان دل

پر پرواز وا كن چون پرستو لانه اش با من

مگو ديوانه كو زنجير گيسو را ز هم واكن

دل ديوانه ديوانه ديوانه اش با من

در اين دنياي وا نفساي حسرت زاي بي فردا

خدايا عاشقان را غم مده شكرانه اش با من

مگو ديگر سمندر در دل آتش نمي سوزد

تو گرمم كن به افسون گرمي افسانه اش با من

چه بشكن بشكني دارد فلك در كار سر مستان

تو پيمان بشكني نشكستن پيمانه اش با من

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سوتک

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم، سوتکی سازد،

گلویم سوتکی باشد،

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او هر روز پی در پی

دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را بيدار سازد

بدینسان بشکند دائم

سکوت مرگبارم را...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 16 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به خاطر تو...

به خاطر تو خورشید را قاب می كنم و بر دیوار دلم می زنم.

به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم.

به خاطر تو كلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم.

به خاطر تو دستهایم را آیینه می كنم و بر طاقچه یادت می گذارم.

به خاطر تو مي توان چون کودکي لجوج سلام معطر سيب ها را

نا شنيده گرفت.

به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای

دور دست چشم پوشید.

به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را

چون نهری گوارا مزه مزه کرد.

به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت.

نازنينا؛

سايه هاي ما شکسته است و اگر سايه زلال تو نباشد درختان

نمي توانند، تن از خستگي بتکانند.

وقتي تو مثل يک زمزمه ي صميمي در خلوت کوچکم

حضور داري.

وقتي تو دستهايم را از لمفوني باران مي انباري،

وقتي تو دل نا موزون مرا مي خواني،

احساس مي کنم صبح به شمايل توست،

و من نمي توانم با رگه هاي نور طنابي ببافم که مرا به تو

برساند.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 15 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آری اوست تندیس امید و رویایی من

و عشق نا شکوفايم هراسان از آغوشم گريخته بود.

اما ناگهان ورق برگشت...

يک روز نام تو را شنيدم و همان دم نفسم در سينه حبس شد.

در آن هنگام بود که هستي من با تو در آميخت.

راستي آيا تو از اين اعجاز خبر داشتي؟

که من بي آنکه تو را شناخته باشم با شنيدن نام تو، دانستم

که محبوب خويش را يافته ام.

با شنيدن نخستين کلمات تو، اين گمان بر من گذشت که تو

زندگي مرا چون شمعي در تاريکي شب فروغ جاودانه اي بخشيدي.

وقتي که براي اولين بار صداي تو را شنيدم، رنگ از رخم پريد

و بي اختيار ديده بر زمين افکندم.

و آن هنگام بود که دلهاي ما با نگاهي خاموش از همديگر

سلام عشق را ربودند.

من نام تورا در نگاه تو خواندم و بي آنکه از خودم چيزي

پرسيده باشم، به خويش پاسخ گفتم که

آري اوست، تنديس اميد و رويايي من.

                                                            آري اوست...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 15 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق

 

نام من عشق است

می شناسیدم؟

زخمی ام زخمی سراپا

می شناسیدم؟

با شما طی کرده ام راه درازی را

خسته ام خسته،

می شناسیدم؟

این زمان گرچه ابری پوشانده است رویم

من همان خورشید تابانم،

می شناسیدم؟

این چنین بیگانه از من رو مگردانید،

در کف فرهاد تیشه من نهادم،من

من شکستم بیستون را،من

من همان مهربان سالهای دورم

رفته ام از یادتان یا،

می شناسیدم؟

نام من عشق است،

می شناسیدم؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: 13 آبان 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com